( به خیالم نیمایی سرودهبودم ولی دوستان تو انجمن به کلاسیک نزدیک دونستن، هرچند
در جهت اصلاحش براومدم اما مشکلات قافیه همچنان باقی است )
« سکوت اجباری »
دلم گرفت از این زمانۀ خالی
ز لحظههای مکرّر، سکوت اجباری
دلم گرفت از این حضور تکراری
از این وجود نمادین، تنفسّی جاری
از این تکرّر روزهای پیرارین
به لب رسید همین جان خستهام، باری
سمند سرکش عمرم به تاخت میرود امّا
توان همسفری رفته از تن خاکی
دگر بهانۀ بودن گرفته شد از من
همین بس است برایم حضور اجباری
ز همرهان دروغین نصیب نتوان برد
جز اینهمه اندوه پوچ تکراری
در این سیاهه شبان نمور طولانی
در این فضای اسفناک سرد و پوشالی
کنار اینهمه تندیس خشک انسانی
حکایت از چه کنم تا که باورم داری
دلم گرفت از این لحظههای تکراری
از این حضور مکرّر، سکوت اجباری
1389/10/21