«فریاد سکوت»
در این سراچۀ عبث، هدف نوشتن است و بس
چو هر کلام بر زبان، طناب دار هست و بس
سمند سرکشم، ولی اسیر حبس واژهها
کلام بر دهان من سکوت ساده بست و بس
سرشت مبهمی مرا به کوی آه میکشد
در این هوای دمبهدم، نفس بهانه است و بس
پُرم ز حصر واژهها، از این سکون بیصدا
تبربهدست شد قلم، سکوت دل شکست و بس
بسان جام پُرترک، لبالب از شکستنم
درون بغض بیکسی، شراب غم نشست و بس
چو دُور واپسین شدم، که مست راست بودنم
ندای زندگی کنون ز حبس تن برست و بس
1390/11/03