(تقدیم به منجی بشریت)
«انتظار»
چه دلگرفته هوایی
نشسته بر دل ما
همیشه منتظریم و
کسی نمیآید
کسی نمیآید که در دوراهی تردیدهای بیپایان
شراب روشن آفتاب مشرق را...
چه میگویم!
که حتّی کورسویی از چراغی کهنه را
بر ما روا دارد
کسی نمیآید که در تقاطع بیراهههای خاموشی
سموم یأسبرانگیز نیستیها را
ز پیش برگیرد
«کسان» هیاکل پرمدّعای تاریخند
و جمله هستی ما را
که _ ضربِ در هیچ _ است،
به وقت نشأتِ بودن
به حرص بلعیدند
چه دلگرفته هوایی...
چه آرزوی محالی...
هنوز منتظریم و
کسی نمیآید...
1382/8/17
«چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی اید»
(حمید مصدق)