...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« همهمه »

« همهمه »



همه در همهمۀ بودن خویش


من همه غرق تماشای سکوت



پشت این پنجره‌هایی که به تنهایی من زل زده‌اند


چه مه‌آلوده شبی است


که روایت‌گر یک حکایتی است:


«قصۀ ریزش اسک


در سکوتی ازلی


پس یک خاطرۀ تلخ و تهی »



لیکن این آدمیان گرم سرور


همه در همهمه و مست غرور


بی که حتی یک دم


غربت این اشک‌ها را


شانه‌ای باشند


آرام و صبور...



پس این فکر فریندۀ پوچ


چه دگر؟


هیچ که هیچ...



همه در همهمۀ بودن خویش


من و ویرانی یک بغض غریب


در سکوتی پس از این...



1382/10/11

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد