« کاش ما هم... »
آسمان هم سر باریدن و هقهق دارد
گوئیا در پس هر ثانیه
هر لحظه که اندر گذر است
سوگوار است و عزادار هبوطی دگر است
در غم کشتن هر لحظۀ زیبا که خدا بخشیدهاست
سر به ماتمکدۀ خویش فروبرده و خون میبارد
آسمان هر چه که در دل دارد
از پس قاب نگاهش به جهان میبارد
کاش ما هم پی هر غرش دل
هر چه ماتم داریم
هر چه حرص و طمع و کینه به دل ره دادیم
از ره دیده به خاک افشانیم
تا پس از برههای از جنس سکوت
از دل خاک
برون آمده بیتاب
پی نور
پی هور
به رقص آمده و راه خدا را گیریم
کاش ما هم پی آن نور
از این جسم برون آمده و راه حقیقت پوییم
کاش ما هم...
ولی افسوس که ما در کنف پوچی خود مدفونیم
سر درون گل ایام فروبرده و چون جسم سفالینشدۀ بیروحیم
از پر و بال گشودن پی نور
تا ابد محرومیم
1389/12/17