« چه درد است این خداوندا »
از چشمۀ جوشان چشمانم
پشت سر هم
اشکها میجوشد و میبارد و
در پیچش طغیان خود
خاموش میبالد
نمیدانم کدامین علت آیا
در پس این اشکها
خاموش و جوشان است و
در بطن زمان اندوه میکارد
نمیدانم
جواب پرسشی ناگفته است این اشکها امشب
و یا شاید
سؤال بیجوابی در ورای امشب و هر شب
ولیکن خوب میدانم
که در اندوه شبآلودۀ بیدار
درون اشکهای خستۀ غمبار
طنین غصهای دیرینه خاموش است
که اینسان در دل تاریکی شبها
خروشان است و جوشان است و
همچون شبنشینان
تا طلوع صبح بیدار است
نمیدانم
ولی شاید...
.
.
.
صدای هقهقی آنسویتر ناگه
درون آسمان شب طنین افکند
کسی گویی که مینالد
مثال این شباهنگام
از ابر نگاهش غصه میبارد
کسی گویی چنان چون من...
صدای ضجهای دیگر...
طنین هقهقی از سر...
خداوندا
کدامین درد بیمرهم
درون آسمان همگنان چون من
بسان تندری غران و کوبان
پشت هم
میغرد و...
میکوبد و...
فریاد میدارد...
چه درد است این خداوندا
که امشب آسمان هر کسی پیوسته خونین است و میبارد
گهی آرام و گه با ضجهای ناکام مینالد
چه درد است این خداوندا...
چه درد است این که امشب آسمان هر کسی
تا صبح نالان است و
گریان است و
خون از دیده میبارد!!!
1390/02/13