...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« از پیله دربیا، آری به خود بیا »

« از پیله در بیا، آری به خود بیا »




دیرگاهی‌ست که در پیلۀ خود تنهایم


سر درون دل غمدیدۀ خود کرده


به دنبال خودم حیرانم




پی آن عهد نمادین الست


پی آن راز


کزو مانده‌ام اکنون به جهانی همه پست


پی اکسیر شفابخش که کرده‌ست مرا مست چنین، می‌گردم




در پس پردۀ پندار


دو صد راز


دو صد گفتۀ ناگفتۀ دمساز


دو صد جُرم


دو صد کردۀ ناکرده در این عمر


مرا در قفسی سرد


چه بی‌رحم رها می‌سازد




در دلم نیست کزین حبس برون آیم باز


همچو پروانه برون آمده از پیله


کنم ره آغاز


پی تقدیر دگر باره کنم من پرواز




در دلم نیست


ولی چارۀ این حصر


در این حبس


دگر « اجبار » است


شاه‌کلیدی که کند قفلِ قفس، باز، مرا


در راه است



بسته در این غل و زنجیر


دگر جایز نیست


ترس از گفتۀ توخالی آن بردۀ ناچیز


دگر نافذ نیست



خاستگاهم پی یک قدرت مطلق


پِی ایمانِ به حق


می‌گردد




آنچه از عمر مرا رفت در آغوش فنا


همچو دیباچۀ تقدیر


دگر بربندم



از پس پیله چو پروانه‌ای آزاد


برون آمده، در راه افق می‌گردم


کوله‌بارم پی یک راه دگر می‌بندم


کوله‌بارم پی یک راه دگر می‌بندم...



1391/7/5
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد