...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« حتی به قدر یک سر سوزن مهم نبود »





« حتی به قدر یک سر سوزن مهم نبود »



گیرم که وعدۀ سر خرمن مهم نبود


آن واژه‌های فاصله‌افکن مهم نبود



فصل درو که مزرعه آبستن تو بود


محصول مهر و عاطفه چیدن مهم نبود؟!



اعدام شد زلالی احساس ساده‌ام


آن‌جا که بی محاکمه کشتن مهم نبود



باور نمی‌کنم که حضورم برای تو


حتی به قدر یک سر سوزن مهم نبود



رفتم که سربه‌ نیست شوم در عبور عمر


چون امتداد لحظۀ « بودن » مهم نبود



نابرده‌رنج گنج مرا هم به باد داد


هرچند قدر دانۀ ارزن مهم نبود!



وقتی که دستۀ تبر از جنس چوب بود


دیگر نبود و بود تبرزن مهم نبود ...




1392/04/29


نظرات 5 + ارسال نظر
سجاد خزایی سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 22:49 http://darpendar.ir

وقتی که دستۀ تبر از جنس چوب بود


دیگر نبود و بود تبرزن مهم نبود ...

__________________________
درختان
به کمال فرو می افتند
تا در کتابت هبوط
شهادت شوند؛
بر لحظه ایی که تبر
در رسالتش مبعوث می شود.

م.نسیم سه‌شنبه 8 مرداد 1392 ساعت 14:43

سلام. این اولین باری هست که میام اینجا . هرچی بود رو خوندم. تمام و کمال. خیلی خوب شعر میگی. شعرات یه جنس خاصی دارن . انگار شاعرشون از یه جای دیگه اومده. مگه نه...

سلام دوست عزیز
سعادت آشنایی باهاتونو نداشتم تا امروز که قدم‌رنجه کردین و به کلبۀ محقرم تشریف آوردین

ممنونم از لطفی که نثارم کردین
از یه جای دیگه نیومدم
شاید بشه گفت تو یه جای دیگه زندگی میکنم...
شاید

موفق باشید

ابوالفضل حبیبى شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 14:32 http://postmodern.persianblog.ir

سلام
ندا جان
خوشحالم که پس از مدت ها مجددا افتخار خوندن اشعار فوق العاده زیبات نصیبم میشه
غزل بسیار زیبایى ازت خوندم
میشد با بیت بیتش زندگى کرد
خیلى کار حرفه اى و قوى ارائه کردى

فقط مصرع پایانى رو حس کردم به شکل زیر بهتر بود

( بود و نبود مرد تبر زن مهم نبود )


ببخش شعرتو دستکارى کردم

منتظر آثار زیبات خواهم بود...

به امید روزهاى خوب...

سلام ابوالفظل جان
خوشحالم از حضور گرمتون
ممنون که وقت گذاشتین و به کلبۀ محقرم تشریف آوردین
پیشنهاد خوبیه، اما چون مفهوم رو کلی بیان کردم ترجیح میدم از «مرد» استفاده نکنم.
ممنونم از حسن نظر و راهنمایی ارزنده‌تون.

حضورتون مستدام

زارا دوشنبه 31 تیر 1392 ساعت 14:23

ندای عزیزم سلام
چند شب پیش شعرت رو خوندم، خیلی به دلم نشست. الان یه دفه هوس کردم دوباره بخونمش. اومدم بنویسم بازم شعرتو خوندم که دیدم اون شب یادم رفته چیزی برات بنویسم. ببخش

هرچی مینویسی از دلت بر میاد برای همینم حسابی به دل میشینه

دلشاد باشی دوست من

سلام زازای عزیزم
داشتن دوست با محبتی چون شما برام باعث افتخاره و حضورت پای خط‌خطی‌هام دلگرمی
ممنونم که همراهیم میکنی
مانا باشی

پسر شنبه 29 تیر 1392 ساعت 18:49 http://iamman.blogfa.com

هوا گرم هست
من گرم تر از هوا
نه من داغم که هوا گرم هست
فقط یک حوا داغی آدم را می فهمد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد