« رسیده کارد به اعماق استخوانم باز »
دوباره لحظۀ اعدام و بغض، جلاد است
و زخم کهنۀ من پابهجفت در یاد است
رسیده کارد به اعماق استخوانم باز
تمام سهم من از روزگار غمباد است
کلاف درهم عمرم عجیب پیچیده
به حس و حال حضورم که جمع اضداد است
اگرچه سنگ صبورم در آسیاب زمان
ولی طنین سکوتم در اوج فریاد است
در امتداد غمم بیستون به درد آمد
هجوم تیشه به جانم نمود بیداد است
حباب هستی من با تلنگری واداد
چنانکه بود و نبودم سوار بر باد است
چه شد شهامت من در دقایق آخر؟!
که شوکران تو را سرکشیدن آزاد است
حدیث رفتن و راحت شدن حقیقت نیست
همیشه لاف زدن رسم آدمیزاد است...
1392/06/20
حباب هستی من با تلنگری واداد
چنانکه بود و نبودم سوار بر باد است
عالی
نویسا باشی گلم
شعر خیلی زیبا بود و موزونی بود. واقعا لذت بردم آفرین .
حدیث رفتن و راحت شدن حقیقت نیست
همیشه لاف زدن رسم آدمیزاد است...
سلام علی جان
ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و خوندین
خوشحالم از اینکه خوشتون اومد
موفق باشید
زیبا دلنشین فریبا
در این دریای پر تلاطم دور افتاده تر از هر دور افتاده ای که رازش را چون یک کوه درونش نگه می دارد و مجبور است استوار بماند تا نماد یک کوه را به یدک بکشد و از بیکران دور نوری را می بیند و به آن دوری متکی است. آری آن پرت افتاده تنها خلوت آسایش خود را در سرزمینی می بیند که مملو از احساس شور و ایثار است. دلنوشتهایت در اعماق وجودم بهشت همیشه جاوید را نوید می دهد. با تک تک ابیاتت زندگی کرده ام و با شیوایی مطالبت بارها به ابدیت رسیده ام.
استوار و سرفراز باشی دختر عمه
سلام علی جان
واقعا از دیدن کامنتهات خوشحال میشم
خیلی بامعرفتی پسر دایی جان
ممنونم از حسن نظری که به سیاهمشقام داری
لطف خداست که میشه نوشت و استوار بود در سکوت و تنهایی عمیقی که .......
ممنونم از همراهی و حضور دلگرم کنندهات
موفق باشی
باز هم یک شعر زیبا از شما خوندم.
ممنون که مارو مهمون این زیبایی می کنید.سپاس فراوان
سلام دوست عزیز
خوشحالم از حضورتون
و ممنونم از کامنت پرمهرتون
در پناه خدا