...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« بی تاب رفتنم اجلم را صدا کنید »


( برادر عزیزم « نوید جان »

سپاسگزارم از وقتی که صبورانه و بی منت برای ویرایش این دلنوشته صرف کردین

امیدوارم بتونم به درستی قدردان زحماتتون باشم )






« بی تاب رفتنم اجلم را صدا کنید »





بی تاب رفتنم اجلم را صدا کنید


آیینه را از آه نهانم جدا کنید



روحم که در تجرد مطلق رها شده


قصری برای این تن خاکی بنا کنید



وقتی به سنگ سخت لحد سجده می برم


« یس » و « حمد » خوانده برایم دعا کنید



با طبع سرد خاک کنار آمدم ولی


این طبع را به حرمت « قرآن » دوا کنید...



*****

این بغض در حریم غزل جا نمی شود


با من به سبک تازه تری اقتدا کنید



*****

با مثنوی هوای غزل تازه می شود


شعرم به لطف درد خوش آوازه می شود



بی وقفه پا به پای قلم گریه می کنم


بر حال و روز زار دلم گریه می کنم



بغضم مجال از تو سرودن نمی دهد


اشکم به واژه فرصت بودن نمی دهد



زندانی سکوتم و در دخمه ی زمان


زخمی تر از همیشه ام از زخمه ی زبان



خون می خورم مدام ولی دم نمی زنم


گنداب عمر طی شده را هم نمی زنم



این حرف های کهنه مجابم نمی کنند


دیگر اسیر وهم سرابم نمی کنند



حالا گلیم خاطره ها زیر پای توست


انبوه تار و پود جدا زیر پای توست



از عرش تا به فرش... همین کل ماجراست


آغاز یک حقیقت پوشیده در « چرا » ست



سنگم ولی صبورترینم برای تو


اقرار می کنم که شکستم به پای تو



روحم ترک ترک شده از لرزه های غم


دیگر صدای ترد شکستن نمی دهم



گویی هنوز بند دلم پاره می شود


وقتی که در هوای تو آواره می شود



کوه یخ غرور تو را آب می کنم


آن دم که « باورم به تو » را خواب می کنم



شک می کنم به تو، به خودم، هر چه بین ماست


این شک درست مثل خوره... گرچه نا به جاست



حسم که کال مانده به چیدن نمی رسد


در مسلخ زبان به شنیدن نمی رسد



دیگر شکنجه ای ست تنفس بدون تو


در انتظار مرگ، کفن بر تنم، نرو



پنهان شدی و... بهت مرا هیچ کس ندید


آن جا که دست های درختان به هم رسید



حالا که بند ناف تو از من جدا شده


روح و روان من به جنون مبتلا شده



اما به عمق فاصله دامن نمی زنم


با داس شک به ریشه ی خرمن نمی زنم



بی خود حریم آینه را نم نمی کنم


دم نوش خاطرات تو را دم نمی کنم



آرام می نشینم و تسلیم می شوم


در مختصات واقعه ترسیم می شوم...




*****

بغضم به لطف شعر مداوا نشد ولی...


در قاب « مثنوی و غزل » جا نشد ولی...



این پرسه های هرز قلم صادقانه بود


باور نکن که بغض دلم بی بهانه بود



وقت سفر رسیده برایم دعا کنید


بی تاب رفتنم اجلم را صدا کنید...




1392/09/18

نظرات 7 + ارسال نظر
mo یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 22:55

خیلی تحت تاثیر قرار میده ادمو احساس میکنم صید ساحره شدم

سپاسگزارم از حسن نظرتون

رویای زرد جمعه 27 دی 1392 ساعت 15:53 http://ahriman123tekan.blogfa.com/

سلام ندا مرسی خیلی وقت بود حالم خراب نیومدم
اومدم بهت بگم سلام همین کاراتم خوبه درود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 دی 1392 ساعت 01:08

بی وقفه پا به پای قلم گریه می کنم
بر حال و روز زار دلم گریه می کنم

بغضم مجال از تو سرودن نمی دهد
اشکم به واژه فرصت بودن نمی دهد

سلام.خیلی شعر قشنگی بود...بعضی بیتاش قشنگ تر بودن

shadi_t92 یکشنبه 8 دی 1392 ساعت 20:27 http://www.shadi-e-gomshode.blogfa.com

سلام ندا جان دلم تنگ شده براتون ...
وقت کردین به من سر بزنید
خوشحالم میکنید
لحظه هاتون غرق آرامش

سلام شادی جان
دل به دل راه داره
حتما با کمال میل خدمت میرسم
موفق باشید

solmaz شنبه 23 آذر 1392 ساعت 20:26

nedaye azizam khaste nabashi mesle hamishe az khondan shere zibat lezat bordam

سلام سولماز جان
ممنونم که همیشه با لطف و مهربونیت همراهیم میکنی
خدا رو شکر میکنم برای داشتن دوست عزیزی چون شما
ممنون که وقت گذاشتی و خوندی عزیزم
دلت شاد و لبت خندون

زارا چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 21:41

ندای عزیز با تمام وجودم حس شعرت رو درک کردم
شعر قشنگت اگرچه غمگینه ولی خیلی به دلم نشست
امیدوارم همیشه شاد شاد باشی

سلام زارا جان
ممنون که وقت گذاشتین و دلنوشته ام رو خوندین و با احساس درونیش همراه شدین
بینهایت از محبتهای دوستانه و خالصانه تون ممنونم
مانا باشی دوستم

نوید دانایی چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 19:31

سلام خواهر گلم
آفرین به تو و درود به قلمت
من بهتر از هر کسی می دونم که برای ویرایش این غزل مثنوی زیبا کاری نکردم که ارزش گفتن داشته باشه اما شما بزرگوارانه ازم قدردانی کردی و ...
قدر دان بودن رو ازت یاد می گیرم
در پناه حق

سلام نوید جان

افتخار بزرگیه شاگرد شما بودن و از دریای دانشتون آموختن
نگاه موشکافانه ای که به هر مصرع دارین برای به تکامل رسیدن شعر ، همیشه مسیر درستی رو پیش روم گذاشته، بهتره بگم دست قلممو میگیرن و به مسیر درست هدایتش میکنین
امیدوارم تا نفس میکشم لیاقت داشته باشم در محضرتون شاگردی کنم و از مهر برادرانه تون بهره مند باشم

به خاطر تمام خوبیهاتون... سپاسگزارم

برقرار باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد