...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« گریزی نیست انگاری... »


« گریزی نیست انگاری... »



شبیه مسلخ خونین اعدامم


پر از تشویش خاطر


اضطراب کال بی پایان


به روی شاخه ی تردیدهای خشک بی حاصل...



نگاه خیره ام ماسیده بر تصویر دردآلود یک انسان


که با اجبار سوی سایه ی تقدیر می لنگد


و می غرد درون خندق دل بی صدا اما...



گریزی نیست انگاری...


زمین ذات من این روزها خونین ترین محصول را دارد


خلاف میل آدم ها...


خلاف میل آدم ها...



1392/11/25

نظرات 3 + ارسال نظر
میثم سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 16:05

و باز هم درود...

masoud چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 16:58 http://purelove67.blogsky.com

آدمیان به لبخندی که بر لبی نشانند
به احساس خوبی که بر جا می نهند
و به دردی که می کاهند می مانند

masoud سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 21:16 http://purelove67.blogsky.com

سلام
تبریک بخاطر وب زیباتون
زیباترین شعری بود که تو این چند وقت خوندم

نگاه خیره ام ماسیده بر تصویر دردآلود یک انسان


که با اجبار سوی سایه ی تقدیر می لنگد


چقدر زیبا توصیف شده وقتی عمیق بهش فک میکنی

سلام

ممنونم از حسن نظرتون دوست گرامی

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد