...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« تاریخ انقضا »


« تاریخ انقضا »




امروز روز آخر پیوند ما دو تاست


از این به بعد عرصه ی تقدیر ما جداست



راهی که رفته ایم به آخر نمی رسد


چون سرنوشت ضامن اصلی ماجراست



وقتی که اعتماد به بن بست می رسد


آن جا شروع تازه ی بحث و گلایه هاست



رو شد حقیقتی که اسیر نقاب بود


دیگر زمان مصرف تو رو به انقضاست



حرفی نمانده... بغض مرا بیش تر نکن


هی دست و پا نزن که بمانی... سفر به جاست



کاری نکن که حرمت آیینه بشکند


رد شو... برو... که بودنت از ابتدا خطاست




1392/12/11

« بغضی نشسته بیخ گلوگاه بودنم »


« بغضی نشسته بیخ گلوگاه بودنم »




بغضی نشسته بیخ گلوگاه بودنم


شاید بهانه ای ست برای سرودنم



یک حرف درمیان، به دلم طعنه می زنم


از آن که در نگاه تو یک دانه ارزنم



گاهی به پرتگاه شماتت رساندی ام


شرمنده از خودم شدم، از این که یک زنم



با ته نشین خاطره ها سر نمی کنم


هر بار وعده می دهی تا وقت خرمنم



با دست اگر که پس زدی با پا کشاندی ام


دیگر نگو که باعث و بانی فقط « منم »



حالا اگر که رفتنم قصد نهان توست


باشد به چشم، راهی هر کوی و برزنم...




1392/12/09


"... هیچ نیست"


« ...  هیچ نیست »




تازگی ها وسعت دنیا به چشمم هیچ نیست


زندگی غیر از کلافی کور و درهم هیچ نیست 



هر چه بر لوح حقیقت طرح انسان می کشم


حاصل کارم به جز تصویر مبهم هیچ نیست 



پشت سر را... پیش پا را... زیر و رو کردم ولی


جز نماد رد پای محو آدم هیچ نیست



سایه ی تقدیر سنگین است اما چاره چیست؟! 


سهمم از دنیای همراهان همدم هیچ نیست



ذوب شد بود و نبودم در هجوم شعله ها


مرهم زخمم به غیر از اشک نم نم هیچ نیست



در مسیر بی کسی با پای لنگان می روم


چون در آخر جز وداعی تلخ و محکم هیچ نیست...  




1392/12/08