« ... هیچ نیست »
تازگی ها وسعت دنیا به چشمم هیچ نیست
زندگی غیر از کلافی کور و درهم هیچ نیست
هر چه بر لوح حقیقت طرح انسان می کشم
حاصل کارم به جز تصویر مبهم هیچ نیست
پشت سر را... پیش پا را... زیر و رو کردم ولی
جز نماد رد پای محو آدم هیچ نیست
سایه ی تقدیر سنگین است اما چاره چیست؟!
سهمم از دنیای همراهان همدم هیچ نیست
ذوب شد بود و نبودم در هجوم شعله ها
مرهم زخمم به غیر از اشک نم نم هیچ نیست
در مسیر بی کسی با پای لنگان می روم
چون در آخر جز وداعی تلخ و محکم هیچ نیست...
1392/12/08
اخساس میکنم در حنجرهات بلبلی اواز سر میدهد
کاش میشد همیشه شاد ببینمت
سلام زهرا جان
همیشه دوستی ذو در حقم تموم کردی و اعتراف میکنم در مقابل محبتت کم میارم
ممنونم که همیشه همراهم هستی...
شاد باشی دوستم