...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« سکوتم شکست و غزل پا گرفت ... »



« سکوتم شکست و غزل پا گرفت ... »





او هم به سهم خود به سکوتم کشید و رفت



رندانه شاه سرکش دل را برید و رفت



بر آس زخم خورده ی دل برگ سر زد و



آخر نقاب چهره ی خود را درید و رفت



وقتی به یمن شانس حکومت به او رسید



گرگی شد و به جان محبت پرید و رفت



احساس و مهر و عاطفه را دور زد - چه حیف -



بغض و غرور له شده ام را ندید و رفت



هر دست را به لطف تقلب برنده شد



حاکم کتی به جای صدارت خرید و رفت



افتاد از نگاه من و چشم این و آن



در پیله ی نمور جهالت خزید و رفت ...





1393.10.11