...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« ... کسی عین خیالش نیست ... »




«  ... کسی عین خیالش نیست ... »




هزاران بار می میری، کسی عین خیالش نیست


از این دل مردگی سیری، کسی عین خیالش نیست




سطوح هستی ات بی وقفه با هم در ستیزند و


تو با پس لرزه درگیری، کسی عین خیالش نیست




شبیه داستان فیل در خاموشی دانش


سراغ از نور می گیری، کسی عین خیالش نیست




مترسک وار در جالیز دنیا بی هدف ... سرپا ...


اسیر چنگ تقدیری، کسی عین خیالش نیست





در این خوف و رجا آن قدر سرگردان و حیرانی


که خود در حال تبخیری، کسی عین خیالش نیست




میان پنجه ی افکار و احساسات بیهوده


چه بیرحمانه زنجیری، کسی عین خیالش نیست




نشان از وحدتی دیرینه در آیینه می بینی


ولی مغلوب تکثیری، کسی عین خیالش نیست




سماجت می کنی با خویش می جنگی و هر لحظه


هزاران بار می میری، کسی عین خیالش نیست ...







1392.12.15