اشعار سایر شاعران

"برای جستجو در اشعار سایر شاعران کلیک کنید"

در این بخش از وبلاگ اشعار شاعرانی رو قرار داده ایم که در قسمت موضوعات وبلاگ اسمشان نیست و زندگینامه و اشعار کاملی را از آنها نداریم

شما می توانید با ورود به این قسمت از اشعار جدید و زیبایشان استفاده کنید

* نکته بسیار مهم : درج اشعار شاعران در این قسمت به معنای کم ارزش بودن کارشان نیست و عبارت "سایر شاعران" حاوی هیچ گونه توهین به این عزیزان نمی باشد

تعداد اشعار این بخش : 3930

  برای ورود به این بخش کلیک کنید 

خاطره - یاسمن رستمی

 

خاطره

شاعر : یاسمن رستمی

غمگین که می شوم
دست به سلاح میبرم
میشکنم تمام خاطراتم را
خودکشی میکنم
با اشک ها
چه کسی می داند
که شاعر ها
هر روز میمیرند

شروع طوفان - امیر وحیدی

 

شروع طوفان

شاعر : امیر وحیدی

میان آتش و باران، مرا صدا می کرد
کسی که دلهره هایش، شروع طوفان بود

و بیت بعد که باران گرفت و شاعر مُرد
و اشک های زیادی که زیرِ باران بود

کسی شبیه من و ضَجه های تنهایی
کسی که مثل نَفَس های من، گریزان بود

شبیه یک تنِ بی سر، برهنه می رقصید
فرشته ای که نگاهش، عجیب حیران بود!!

دو چشم داشت، دو تا آسمانِ بی همتا
دو بال سرخ و سپیدی که بُور و عریان بود

غریبه بود، ولی بویِ آشنا می داد
دُرُست مثل همین خواب های خندان بود

کویر بود ولی ریشه های سبزی داشت
شروع دیگری از نقطه های پایان بود

تمام زندگی اش را گذاشت در باران
کسی که مثل غزل های من، هراسان بود

درد و درمان - رسول پیروزی

 

درد و درمان

شاعر : رسول پیروزی

شعر هایم را نوشتم بر درختی زرد زرد
درد هایم را سرشتم در غروبی سرد سرد

از دل چاه آمدم بر سر این ویرانه یار
زخم هایم را نهشتم بر تن این مرد مرد

زخم هایم روزگاری سرد داشت
روزگارم نیز من را کرد از اذهان مردم طرد طرد

آتشی افکنده بر این جسم بی جان آدمی
زانکه نامش بود مسعود فراست نقد نقد

من که کورم از فراق چشم تو ای نازنین
هم چنانم زاهدی دیوانه وار و عبد عبد

می ترسم - امیرعلی نوری

 

می ترسم

شاعر : امیرعلی نوری

نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر می ترسم
پر از بغضم ولی از اشک بی تاثیر می ترسم

حریفی خسته ام، شطرنج بازی که کم آورده
که از پیچیده بازی های این تقدیر می ترسم

”میایی، چای می نوشی، برایت شعر می خوانم...”
من از سردرد این رویای بی تعبیر می ترسم

هم از تهران پرجمعیت آشفته بیزارم
هم از تنها شدن در خانه ی دلگیر می ترسم

دلم صحرا و دریا را به آتش می کشد روزی
ازین دیوانه، این مجنون بی زنجیر می ترسم

عاشق - امیرعلی نوری

 

عاشق

شاعر : امیرعلی نوری

من عاشق شب، عاشق چشمان تو هستم
آغازترین نقطه ی پایان تو هستم

در من اثر مهر تو یک راز مگوی است
من تشنه ی این تابش پنهان تو هستم

ای شعرترین ! سخت ترین قافیه! دریاب!
جان غزلی، من غزلِ جانِ تو هستم

در من نفس پاک اهورای تو گل کرد
از روز ازل، در پِیِ تو، زآنِ تو هستم

چون گیسوی آویخته بر زمزمه ی باد
عمریست که بیتاب و پریشان تو هستم

من شاعر سرگشته ی شبهای جدایی
عمریست به این شیوه غزلخوان تو هستم

امشب تو فقط ماه تماشایی من باش
من عاشق شب، عاشق چشمان تو هستم...

تمنا - امیرعلی نوری

 

تمنا

شاعر : امیرعلی نوری

حرفهایت را نمیگویی،چه با ما میکنی
قلب و چشمم را ببین غرق تمنا میکنی

میکشی دستی به روی گیسوان من به ناز
این حقیرت را عزیزم شاه دنیا میکنی

دست من را میفشاری در میان دست خود
دوستت دارم عزیزم را که نجوا میکنی

چند روزی هم عزیزم عزم رفتن کرده ای
عاشقی ،حق داری و امروز و فردا میکنی

چشم در چشمان من کردی نگاهی مستمر
خوب میدانم که میمانی و غوغا میکنی

آینه - امیرعلی نوری

 

آینه

شاعر : امیرعلی نوری

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

کم کم به سطح آینه برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

غنچه گل - محمدباقر آزادی

 

غنچه گل

شاعر : محمدباقر آزادی

ای لبِ زیبای تو از غنچه یِ گل بازتر

چهره ات از دختران شَهر من هم نازتر

من دلم آغوش میخواهد که آرامم کند

پس در آغوشم بگیر امّا کمی طنّازتر

آغوش تو - محمدباقر آزادی

 

آغوش تو

شاعر : محمدباقر آزادی

مهربانم چهرۀ تو ماه شب های من است

بوسۀ پنهانی ات داروی غم های من است

غرق گشتم در خیالت بازهم از عشق تو

فکر آغوش تو هرشب خواب و رویای من است

خاک - رسول پیروزی

 

خاک

شاعر : رسول پیروزی

نفسی تازه کن اندر دل این سایه پاک
غزلی موعظه کن بر کفن دشت مغاک

کاروان عشق را گردن بزن شیرین سخن
کاروانم کاروانی سائل است و سر فداک

تو تقلایی بکن،توطئه کن،رشک بزن
تا که من پر بزنم زین قفس و مرگ و هلاک

آشتی کن با دل و این احتراق در نجوم
آشتی کن ای عزیزم کین دروغ نبود ملاک

رنگ دل سرخ شود از هوس دیدن تو
رخ تو محو کند خستگی و این عطش در دل خاک

انحراف و اعتراف و اعتلاف و اعتکاف
این سرانجام من است و شعر و خاک

خفتگان شب - امیرحسین آقایی

 

خفتگان شب

شاعر : امیرحسین آقایی

خفتگان شبیم و دور قمر میگردیم
مثل نوریم به دنبال سحر میگردیم

همچو دردیم آن سرمان نا پیدا است
همچو دارو به دنبال اثر میگردیم

چون کلاغیم تا کنون پر بسته
خستگانیم به دنبال خبر میگردیم

مثل دریای خروشان دائما در جنگیم
مردان زمینیم به دنبال خطر میگردیم

فصل سردیم تماما یخبندان
روح خاکیم به دنبال سفر میگردیم

مرغ بادیم به بالای درختی هستیم
از سر ظلم به دنبال تبر میگردیم

تو - آرش عقبایی

 

تو

شاعر : آرش عقبایی

تو از دره کوه عاشقان آمده ای
تو ز رود پر آب و روان آمده ای

تو ماهی و اسمان همه خانه توست
تو ز کهکشان بیکران امده ای

تو ستاره ای درون آسمان من
تو منجی سوی بی کسان امده ای

تو بهاری و منم که گل بوته تو
تو بهاریو تو بی خزان امده ای

تو فرشته ای که عاشقت خواهم شد
تو سرزده از کوی نهان امده ای

تو امدی و چشم و دلم روشن شد
تو فرشته ای از اسمان امده ای

رفتن - محمدعلی رستمی

 

رفتن

شاعر : محمدعلی رستمی

نسیم امشب به گوشم گفت ؛ دلت نزد چمن باشد
و آنجا برکه ای کوچک پر از آب و سمن باشد

تو از دیوار من بگذر که من ها مدعی هستند
فرا رفتم ز مرزت من سراغم در عدن باشد

نمی دانم که می دانی گزیدن از لبت جرم است
مگر دیوانه ای چون من گرفتار ثمن باشد

نگار اول و آخر سلامت را مهیا کن
کلام اولت کافیست تمامیی سخن باشد

هوای گریه پنهانی ، پر از احساس باران است
ترنم های بارانیت به وزن « تن تـَتـَن » باشد

درون لاله جا کردی و من آماده می گردم
نبرد ما شود آغاز ، تو جنگت تن به تن باشد

نه من باربی شوم امروز ، نه وزنم می رود بالا
که می دانم تو می دانی مُـد آخر کفن باشد

« وصال » آماده باش امشب ، تفنگت را مهیا کن
که این آهو نمی داند ، خودش اهل خُـتن باشد

سودای عشق - محمد مهیائی

 

سودای عشق

شاعر : محمد مهیائی

خمس لبم مال تو، سهم من از تو ذکات

بوسه بگیر و بده، ده یکِ آن از لبات

شهد وشکر سهم من،بوس و بغل مال تو

بر سر سودای عشق، سهم دو تامان نبات

سوگند - مقصود دهمیری

 

سوگند

شاعر : مقصود دهمیری

دوستت دارم و با دیده ی گریان سوگند
جان فدای تو کنم بردل و برجان سوگند

عاشقم ای گل من دست بر این سینه کنم
من غلامم به بزرگی تو ای خان سوگند

نقل شعر من وحافظ به لب و خال تو بود
به همان خال لب و شاعر عرفان سوگند

من که افتاده به چاهت شده بودم اما
به همان پیرهن پاره ز گرگان سوگند

خورده ام می ز لبان دل حسرت کش خود
به همان پیک می و این من مستان سوگند

گرچه دوری ز برم یاد تو اما اینجاست
به همان دیده ی بی یوسف کنعان سوگند

من کویرم تو بباری به دلم غنچه شود
نیست باران به لب بی کس و عطشان سوگند

ماه تا رخ ننماید چه کسی عید کند
به همان ماه هلالی رخ و پنهان سوگند

تازه دیدم من ودل هر دو گرفتار توییم
جان من بر دل و بر این سروسامان سوگند

گفته بودی ز قسم ها به ستوه آمده ام
نازنین دست خودم نیست به قرآن سوگند

دل مقصود چه حیران شده بانو عسلم
به تب این دل دیوانه و حیران سوگند

شعر من را که شنیدی و زدی لبخندی
گل من بر تو و بر آن لب خندان سوگند

ترجمان کربلا - رضا مهدوی

 

ترجمان کربلا

شاعر : رضا مهدوی

کاروانسالار عشقم ارمغان آورده ام
از مدینه موکبی رنگین کمان آورده ام

کهکشانها را مُزَیَّن کرده ام شبهای تار
ماهِ کنعان در رواق آسمان آورده ام

نینوا وُ بین راه از ما پذیرایی شده ست
با فراخوانِ شما این کاروان آورده ام

میزبانان سربریدند از تنِ آلاله ها
خون دل ساحل به ساحل بیکران آورده ام

تاج گلهای بنی هاشم به یغما برده اند
گُلشنِ آلِ عبا بی باغبان آورده ام

روی دستِ دشمنانم بر فرازِ نیزه ها
زینتِ دوشِ نبی را نغمه خوان آورده ام

پاره ی قرآنِ ناطق را، ز دشتِ لاله ها
هدیه در طشت طلا، زآن گُلسِتان آورده ام

خیزران و بوسه بر دندان و لبها نا رواست
بوسه گاهِ "خاتم پیغمبران" آورده ام

گرچه طعنه می زنندم کوفیانِ بی حیا
نقضِ عهدِ ناکثان امّا عیان آورده ام

خوانده ام منزل به منزل خطبه های آتشین
روضه ی خونِ خدا با صد بیان آورده ام

خارجی خوانندمان این قاسطین ومارقین
شرحه شرحه سینه ام را ترجمان* آورده ام

کردم افشا چهره ی اَعدا برای خاصُ عام
کُفرِ اینان را به هرجا بر زبان آورده ام

کوه صبرم قلّه ام "اَلشّامُ، شامُ، شام" بود
بهرِ عالم صد نشان از بی نشان آورده ام

داغدارم، مو سپیدم، گرچه شد قدّم کمان
عشق و ایثار از برای هر زمان آورده ام

شاعری شرمنده ام"یالَیتَنا کُنتُ مَعَک"
"فَوضِ عُظمایِ" شهیدان یادمان آورده ام

عشق دوباره - جواد توکلی

 

عشق دوباره

شاعر : جواد توکلی

خنده ای کرد که یعنی به تو دارم نظری
ای خدا نیست مرا طاقت عشق دگری

برو ای دانهٔ خوش طعم که مرغ دل من
از پی صید نماندیش دگر بال وپری

زآتش روی نگاری جگرم پاک بسوخت
تا بسوزی تو دگر بار ندارم جگری

پیر دهقان چه نکو گفت که با هر چه بهار
باغ آفت زده را نیست امید ثمری

خمرهٔ باده بیاور که من از فرط ملال
ساقی از این دو سه پیمانه ندیدم اثری

ای به دریای محبت زده زنهار که من
غوطه ها خوردم و زین بحر نبردم گهری

خنده - مهدی کشاورزی پور

 

خنده

شاعر : مهدی کشاورزی پور

خنده بر هر درد بی درمان دواست
بهر مسکینان چنین درمان رواست

چون ندارد قدرت درمان درد
خنده های نا بجا اینجا بجاست

مانده ام لبخند یا غش ریسه ها
هر یکی از بهر درمان کجاست

مرد آن زن با لبی خندان ز درد
این بود درمان هرکس بی نواست

آنکه دارد پول و پارتی یا مقام
خنده‌های بعد درمانش سواست

ریشخند و پوز خندش بهر ما
دارو درمان برای اغنیاست

مقرر - مهدی کشاورزی پور

 

مقرر

شاعر : مهدی کشاورزی پور

هر لحظه عمرت شده از پیش مقدر
یک تاج کیانی و دگر خاک سیه سر

یک قطره باران نچکد بی نظر دوست
سیلاب کند انچه که او کرده مقرر

محدود بود قدرت تاثیر تو جانا
بر دایره پرگار کشد خط مدور

ما قره به خویشیم و نبینیم حقیقت
هر چند بود جلو حق پاک و منور

هر باز دمت جلو الطاف الهی ست
لیکن شده ای غافل ازاین لطف مکرر

دل خوش منما بر ثمر باغ عزیزت
بی اذن خداوند کجا باغ دهد بر

در هر دو جهان بنده و شرمنده انیم
زیرا که خداوند بود مالک و سرور

گفتم که بدانی - مهدی کشاورزی پور

 

گفتم که بدانی

شاعر : مهدی کشاورزی پور

ای دوست که دائم به کمین من و مایی
چیزی به کف ام نیست که ان را بنمایی

من عاشق ایرانم و دل داده دینم
گو بهر چه اینگونه نشستی به کمینم

حاصل چه بود زین عملت جان برادر
من بهر وطن با دل و جانم بدهم سر

گفتم که بدانی و روی در پی کارت
اینجا نبود خشت که سازی تو عمارت

اینجا همه دل داده دین و وطن هستند
دل در گرو لطف الهی همه بستند

بهتر که چو مهمان عزیزی بدر ایی
این بار فقط مهر و محبت بسرایی

قبل از که بپرسی همه گفتم که بدانی
ابنجا بدلش نیست کسی راز نهانی

روح پریشانم - رها رضایی افشان

 

روح پریشانم

شاعر : رها رضایی افشان

قاضی تو شدی ،محکوم،این روح پریشانم

بعد از تو گلی تنها در گوشه ی گلدانم

برگردن احساسم داری زغم افکندی

آسوده نخواهد بود وجدان تو میدانم

دیوار عشق - جواد مهدی پور

 

دیوار عشق

شاعر : جواد مهدی پور

در لب خاموش پنهان می شود اســرارعشق
هر که از حق می زند دم می رود بر دارعشق

با دماسنج لبم اندازگیری کــــــــــــرده ام
دیده ام گرم ست از لب های تو بازارعشق

عشق یعنی قطره ای از جـــــــــام میگون لبت
زین سبب هستیم ما در زندگی سرشارعشق

چرخ از چشمان گیرای تـــــو فرمان می برد
خال هندوی تو باشد نقطه ی پرگار عشق

عاشق از دیوانگی ، صد نکته می داند ولی
عقل حیرت می دمد در آینــه از کار عشق

من مسیحی نیستم اما به جـرم عاشقی
پای من را بسته ای بر حلقه ی زنارعشق

سرو ، رسوا می شود از قامت رعنای خود
بس که کوتاه ست از اندام او دیوار عشق

خیال دانه - جواد مهدی پور

 

خیال دانه

شاعر : جواد مهدی پور

با لب سرخت نیازی بر می و میخانه نیست
آنکه از شعــــر لبانت بگذرد فرزانـــه نیست

جای مسجد کاشکی میخانه ای می ساختند
عهد و پیمان هست اما ساغر و پیمانه نیست

طرح گیسوهای تــــو آشفته می سازد مرا
مثل بادی که برایش خانه و کاشانه نیست

قسمت ابن السلام وقت شد لیـــــــلای من
شهر می داند که او مانند من دیوانه نیست

شمع بودم سوختم در خلوت شب های تو
نو گل زیبای من امشب چرا پروانه نیست ؟

با خیـال دانــــه مـــا را در قفس انداختند
زندگی در تنگنایی هست ، اما دانه نیست

رقص عـــریان کن که امشب پرده بالا می رود
خاطرت آسوده باشد هیچ کس بیگانه نیست

دل دیوانه - جواد مهدی پور

 

دل دیوانه

شاعر : جواد مهدی پور

کاشکی با من دیوانه ، تــــــــو صادق بودی
کاش می شد که تو آن مونس سابق بودی

هیچ کس مثل تو بیچاره دلم را نشکست
به دروغ ، از همه اشخاص تــو لایق بودی

به سراپای وجود تـــــــو قسم می خوردم
تو هم ای کاش که مانند من عاشق بودی

گفته ای بگذرم از خیر رفاقت با تــو
من ندانستم از اول تـو منافق بودی

جز تو با هرچه غزال ست مخالف بودم
کاش اندازه ی من هم تــو موافق بودی

طبق پیمان رفاقت که خود امضاء کردی
کاش همواره بر آن عهــــد مطابق بودی

سینه ریز - جواد مهدی پور

 

سینه ریز

شاعر : جواد مهدی پور

این دل شوریده بی دلبــر نمی گیرد قرار
باده ی جوشیده در ساغر نمی گیرد قرار

اشک چشمت قلب های تیره را تر می کند
با دل غمدیده چشم تــــــر نمی گیرد قرار

من به روی سینه ی داغ تو عادت کرده ام
سر به روی سینه ی دیگر نمی گیرد قرار

سینه ریزت با زمرّد های آبی دلکش ست
جز به گردنبند تو گوهــــــر نمی گیرد قرار

کشتی نوح ست این جان روی دریای وجود
در دل امواج ، بی لنـــــــــــگر نمی گیرد قرار

سهم من از گوشه ی لب های تو یک بوسه شد
سینه ی من بی تــــــــو در بستر نمی گیرد قرار

عشق بازی های مــا در دفتـــر دل ثبت شد
زین سبب در کیف جان دفتر نمی گیرد قرار

شعله ها افروختی در مهر با داغ نگاه
آتش عشق تـــــو در آذر نمی گیرد قرار

دنیای آدم ها - ذکریا حسینی

 

دنیای آدم ها

شاعر : ذکریا حسینی

یا رب
طلب کارم
گله دارم
از این دنیای آدم ها
دلم خونست
پر از کین است
از این بی داد شیطان ها
کدامین راست
کدامین ناست
در این طغیان بوران ها
نه خانه ماند
نه لانه ماند
از این غارت و تالان ها
هزاران مثل من رفتند
هزاران نیست و درگیرند
شدیم برگی سوار بر موج طوفان ها
نه حالی مانده در جانم
نه داری مانده در دستم
بسان گل پژمردیم
در این آوار و ویران ها
کدامش حیله و مکر است
کدامین راست و بی نقص است
شدیم سرگشته و حیران
در این صحرایه ظلمان ها
سیه روی ایم بر این وادی
پر از کوی ایم در این بادی
پر از امراض تشویش و
پر از وسواس نفسان ها
اینش بر باد آنش بر باد
اینش در یاد خودش پر باد
خونست اشک باز
پر است دل باز
بر این نیرنگ دورآن ها
هوارم فریاد را دریاب
پر از گنج است ای زریاب
دل پر داد من فریاد
بر این بی داد ظالم ها

باورم دادی - حسین هوشیار

 

باورم دادی

شاعر : حسین هوشیار

باورم دادی که من از تو نوشتم

شعرمو به یمن اسم تو سرشتم

باورم دادی که عاشقت بمونم

من از این عشقو عشقمون بخونم

آدم برفی - آرزو نوری

 

آدم برفی

شاعر : آرزو نوری

تو آدم برفی بودی
با صورتی بی روح
و چشمانی
که به سیاهی شب
باز می شدند

روزهای برفی
حرف از ماندن می زدی
روزهای آفتابی
حرف از رفتن

هراسانم - جواد مهدی پور

 

هراسانم

شاعر : جواد مهدی پور

اگر ازعشق شادابی ندارد حرف هایت ، در دهان بهتر
عقیقی که نداند ارزش خود را رود در خاکدان بهتر

خیانت بر حقوق زیر دستانت نشان از ناجوانمردی ست
برای نفس سر کش در بروز جرم و گمراهی عنان بهتر

سفر رسوا کند بیش از وطن افراد بی روحیّه وجان را
که تیر کج ندارد خانه ی امنی بجز قوس کمان بهتر

تبر در باغ ، نا امنی ببار آرد برای لاله و سنبل
برای هر گلستانی که می بینی حضور باغبان بهتر

من از صیاد بی رحمی که جان را جان نمی داند هراسانم
نمی خواهم هوای تازه ی دشت و دمن را ، آشیان بهتر

جوان ، خام ست از سرما و گرمای زمان چیزی نمی داند
درخت پیر در این باغ از هر نوع نهال نوجوان بهتر

دلی دارم پر از اسرار خونرنگی که پنهان کرده ام از تو
نداری طاقت افشاء بماند در دل خونین نهان بهتر