«خودآزاری»
«خودآزاری»
تقدیم به زیباییِ باشکوهِ لاشریکش
در پسِ حادثه ات حادثه هم تب دارد
این نگاهی است که خورشید به امشب دارد
تشنگی، فحش به امواتِ من و عقربه هاست
کربلایم صنمی با خودِ زینب دارد
بِگُذار این سرِ لب-تشنه به طوفان بزند
صبر کن عشقِ تو در علقمه ام جان بکند
خودزنی «شیوۀ رندان بلاکش باشد»
عنکبوت آمده تا دورِ خودش هم بتند
مرضِ خواستنت شور کلاسیک شده
شعر، تک-تیرِ خلاصی است که شلیک شده
بیت در بیت پر از اِکس و روانگردانم
دمِ دوریِ شما گرم! که نزدیک شده
دلِ بی صاحبم از چرکِ زمان پوسیده
بختِ بی غیرتِ مادر به خطا خوابیده
هرکسی جز خود من دید تو را نسلش کور!
تو بگو ماه! اگر قرصِ شما را دیده
رونقی را که تنِ کُنده به آذر داده
اعتباری ست که چایی به سماور داده
«گفت: آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو»
بله! ترتیب مرا واژۀ «دیگر» داده
این سفر، وعدۀ آن حجِ تجاوزکار است
پرده داری است که جنسِ حرمش بیمار است
زائران! عاقبتش خیر ندارد والله
دور تا دور خدایش پرِ آتشبار است
دامنم را به خدا آتشِ این خانه گرفت
ملتم قافیه را باخت و یارانه گرفت
سوختن ارثِ عزیزی است که از عشق رسید
مرگ هم صورتِ اصلاح گرایانه گرفت
«گفتم: این چیست؟! بگو! زیر و زبر خواهم شد»
دور شد؛ شب شدم و شب که شدم ماهم شد
به فضا رفت ولی حیف تک و تنها رفت
خود من شد، نه خودم، «ناخودِ» آگاهم شد
تو که باشی همه جا صحبتِ دیوانگیَ است
نفست فلسفۀ حرمت مردانگیَ است
زندگی در تپشِ پوستۀ پلک شماست
شیر هم پیش شما جانورِ خانگیَ است
این چه کاری است که من فکر کنم وهمی تو؟!
تله می کاری و می خند ...؟! چه بی رحمی تو
نوش جانت! رگِ این مرد حلالت باشد
باز هم مسخره کن! درد چه می فهمی تو
خودِ من ساختمت، خلقِ تو اعجازم بود
بال دادن به تو از حسرتِ پروازم بود
وای بر بختِ خدایی که عروسک ساز است
این همان معجزۀ خانه براندازم بود
راه و رسم تو بگو چیست؟ به من حالی کن
چیست در طالع من؟ ساحره! رمالی کن
«خندۀ تلخ من از گریه غم انگیزتر است»
عشقِ من! دار چرا؟! فکرِ نمدمالی کن
من غلط می کنم این بار خدایی بکنم
ساحری خلق کنم عقده گشایی بکنم
بال دادم به تو و بال خودم را چیدم
تازه باید بروم بال-گدایی بکنم
بعدِ تو چشمکی از شمس و قمر می ماند؟!
تو بگو سر به سرِ شانه به سر می ماند؟!
ریۀ خانمِ تهران که پر از سرب شده،
پُزِ عالی به خیابانِ ظفر می ماند؟!
دیر شد سایۀ یک نور از آن دور آمد
صحبت از عشق تو شد حضرت انگور آمد
بابِلم در خطرِ حملۀ رؤیای شماست
دولتِ دخترِ آدمکشِ آشور آمد
به سراشیبیِ پایانِ غزل نزدیکم
به تهِ بطریِ در جیبِ بغل نزدیکم
من امام عملم حی علی خیرالعمل!
ذوالفقارم وَ به زانوی جمل نزدیکم
باز برگرد و همان آیۀ تکراری باش
شده ام شکلِ خودت، شکلِ خودآزاری باش
زخم ها دلهره دارند مبادا نکُشند!
قمه اینجاست! اگر زخم شدی، کاری باش
این همان بند و بساطی است که آهی دارد؟!
به گمانم تهِ این حنجره چاهی دارد
تف بینداز تو بر آکلۀ صورتِ روز
من شبی هستم از آن دست که «ماه»ی دارد
بیست و یک تا بیست و سوم فروردین نود و چهار