" در حیرتم، گویی خدا بدجور خواب است "
یکریز بعد از رفتنت حالم خراب است
دنیای بیرون وسعتی در یک حباب است
ردّ تماسم میدهی هر دفعه بدتر
این عشق ساکت پیشه اسباب عذاب است
گفتم که در خود حل شوم بی هیچ پرسش
جانم ولی درانتظاری بی جواب است
صبری ندارم بیش از این، لعنت به دوری
سرریز کردن های من از التهاب است
در خود شکستم چون سکوتی چند ساله
این کودتا در من، به نوعی انقلاب است
کابوس این مدت امانم را بریده
در حیرتم، گویی خدا بدجور خواب است
باور ندارم بی تفاوت بودنت را
پایان این پنهان شدن، کشف حجاب است
بیهوده بازی می کنی با این پیاده
وقتی یقین داری که شاهت کیش و مات است
1398.8.6