« ز آه او ابری... »
یک نفر در باد
نالهای سر داد
ابرکی آمد
بر ره خورشید
ناگهان بنشست
سایهای انداخت
تیرگی رخ داد
آسمان خوابید
سردی خاموش
در فضا پیچید
همچو آه او
ابر تنها بود
نالهاش گویی
همچنان تیری
در مسیر باد
راه میپیمود
در هوایی دور
نالهای دیگر
در دل هر رشته از این کوه
دمبهدم پژواک جانسوزی طنینافکن
از دل هر ذرهای افسوس
آه پشت آه
میشود از سر
در فضایی این چنین آغشتۀ حسرت
ظلم انسانهای حیوانخصلت این دهر
دمبهدم افزون شود
تا مرز کشتاری جنونآور
یک نفر امشب
از درون بشکست
تار و پودش هم
موبهمو بگسست
ز آه او ابری
زاده شد اما
از سر اجبار
در مسیر باد
ناگهان بنشست
زین جهان بگذشت...
1390/02/12