...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

«رویِ گسلِ زلزله انگار نشستم»


«رویِ گسلِ زلزله انگار نشستم»



روی گسلِ زلزله انگار نشستم

با لرزه و پس‌لرزه به‌ناچار گسستم


گفتم به خداییِ تو تردید ندارم

معلوم شد آخر که چه گوساله‌پرستم


فریاد از این قومِ بشرگونه‌ی شیطان

یک لحظه فروریختم، این عهد شکستم


لا حَولَ وَ لا قُوةَ اِلّا تو یگانه

سوگند که بر غیرِ تو امید نبستم


سلطانِ جهانی و خدایی بلدی، شُکر

در حیطه‌ی گسترده‌ی آغوشِ تو هستم


راضی به رضایِ تو شدم نیمه‌ی این راه

اعجازِ تو نازل شد، از این حادثه جَستم


1400.03.30 

نظرات 1 + ارسال نظر
ندا حسنخانی دوشنبه 17 آبان 1400 ساعت 11:45 https://www.niniyellow.com/

«فریاد از این قومِ بشرگونه‌ی شیطان

یک لحظه فروریختم، این عهد شکستم»

چه حالی کرد این شعر منو، رنگم زرد شد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد