...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

ای کاش ناخدا به دلم اعتنا کند


" ای کاش ناخدا به دلم اعتنا کند"


چیزی نمانده تا که سکوتم صدا کند

فریاد، ضجه، بغض نهان، کودتا کند


چیزی نمانده این همه آشوب و انقلاب

پس‌پرده‌های فاجعه را برملا کند  


اهریمن از درون به دلم طعنه می‌زند:

هی تو! چه کرده‌ای که خدایت دوا کند!؟


می‌ترسم این حرامی ترسوی بی‌بخار

تیری حواله بر من یک‌لاقبا کند


در پرتگاه خوف و رجا ایستاده‌ام

ای کاش ناخدا به دلم اعتنا کند


پا پس نمی‌کشم به خداوندی خدا

باید قضای آه مرا خود ادا کند



1398.8.27


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد