...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

گاهی به یک فنجان غزل مهمان من باش



" گاهی به یک فنجان غزل مهمان من باش "




گاهی به یک فنجان غزل مهمان من باش

حتی شده یک شب، ولی جانان من باش


کنج خراب آباد دل گنجی است پنهان

خواهان پیدا کردنی، از آنِ من باش


شاید ورق برگشت و ساحل زیر و رو شد

حالا که من طوفانی‌ام، سکـان من باش


تا آخر دنیا دمی باقی است از ما

فرصت غنیمت دان و هم‌پیمان من باش


زخم عمیقی یادگاری از تو دارم

طاقت اگر داری، خودت درمان من باش


حس حضورت مختصاتی تازه دارد

این بار رسمی تازه کن، سامان من باش


دین و دلم را برده‌ای، کافی است دیگر

در مرز این لامذهبی، ایمان من باش


من خود زلیـــــخای زمانم، باورم کن

سردی رها کن، یوســــف کنعان من باش





1398.2.27




دوباره آغاز می شویم امسال

« دوباره آغاز می‌شویم امسال »




دوباره آغاز می‌شویم این سال


اما نه هم چون هرسال 


دوباره آغاز می‌شویم


این بار


از همین لحظه


هم اکنون


در امتداد شاهراه ناب بودن


نه از ابتدای مسیر


نه از « نقطه، سر خط ... »


درست از همین جا


همین نقطه


همین مختصاتی که ایستاده‌ایم


درست یا نادرست



رها از سنگینی صلیبی 


که از نخستین دم 


هر یک از ما هماهنگ و همسو با تکاملمان


به دوش کشیده‌ایم


تا امروز


تا اینک

.

.

.


رها از سیاه و سپید و گاه خاکستری


 روزگاران رفته


رهای رها...



دوباره آغاز می‌شویم


این بار با هم


در کنار هم


دست در دست هم


با تمام توان


همراه‌تر از همیشه


رو به مسیری سرسبزتر، 


پرنورتر، 


آبادتر



با حضوری آگاه‌تر


وجودی درخشان‌تر


و قلبی مهربان‌تر



برای ساختن خودی تازه‌تر، 


لطیف‌تر


غرق در آرامش و امنیت



برای زیستن در جهانی 


سراسر صلح و آشتی


سراسر سادگی و راستی




دوباره آغاز می‌شویم


امسال 


با هم


در کنار هم


همراه‌تر از همیشه



دوباره آغاز می‌شویم

.

.

.



اسفند 1397