...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

" آبستن دیدار تو هستم، خبرت نیست "


" آبستن دیدار تو هستم، خبرت نیست! "



بدجور گرفتار تو هستم، خبرت نیست!

آبستن دیدار تو هستم، خبرت نیست!


آن‌قدر که دل دادم و پاسخ نگرفتم

این بار طلب‌کار تو هستم، خبرت نیست!


برگرد که آخر شود این خانه‌به‌دوشی

من یار وفادار تو هستم، خبرت نیست!


هم‌پای دلت راه دراز آمده ام، حیف...

در صفحه‌ی رادار تو هستم، خبرت نیست!


کش‌دار شد آن کوچ پرابهام تو، بس کن...

هم‌بستر انکار تو هستم، خبرت نیست!


اسطوره‌ی تاریخی من! وای به حالت... 

این بار عزادار تو هستم، خبرت نیست!



1398.10.30

نظرات 1 + ارسال نظر
نوید دانایی شنبه 23 فروردین 1399 ساعت 16:12

آفرین شاعر

خیلی سر میزنم بهتون به امید شعر تازه ای
قلمتون پایدار استاد نوید عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد