...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

پس‌کوچه‌های ذهن من ولگرد دارد

 


" پس‌کوچه‌های ذهن من ولگرد دارد"




بدجور جایی از وجودم درد دارد

پس‌کوچه‌های ذهن من ولگرد دارد


‌ یکباره تندی میکند جانم هرازگاه

 جسمم ولی اخطارهایی زرد دارد


چاقو به جانم میزنم گویی پزشکم

خب جرم سنگین عاقبت پیگرد دارد


بیهوده در جنسیتم تردید دارم

هر زن درونش هاله‌ای از مرد دارد


بالا و پایین می‌کنم غافل از این‌که

این پلکان در پیچ خود پاگرد دارد


گویی که جوش آورده‌ام طبعم خراب است

آتشفشان پسماندهایی سرد دارد

.

.

.



1398.7.30


بی تو آبادی ایران به چه کارم آید؟!


" بی تو آبادی ایران به چه کارم آید؟ "




بی تو گیسوی پریشان به چه کارم آید؟

حال و احوال به سامان به چه کارم آید؟


رفته‌ای، بعد تو دیگر "دل خوش سیری چند"؟

خبر از سوی تو پنهان، به چه کارم آید؟


جان به آغوش بیابان دلم بردم باز

پرسه در کوچه خیابان به چه کارم آید؟


خاطراتت وطنم بود ولی ویران شد

بی تو آبادی ایران به چه کارم آید؟


تا حوالی دلم آمده‌ای خیمه بزن

طبع پرگاری دوران به چه کارم آید؟


صبر ایوب ندارم که تو یوسف شده‌ای

بوی پیراهن جانان به چه کارم آید؟


سخره‌ی شهر شدم بس که تو را خواسته‌ام

بی تو این شهرت و عنوان به چه کارم آید؟


قلبم افتاد به دستت همه خاکستر شد

شوکت و تخت سلیمان به چه کارم آید؟


بی جهت زنگ در خانه زدی، دررفتی

مرد ترسوی گریزان به چه کارم آید؟



1398.7.29



این قصه شد آغاز، ولی من گله دارم


" این قصه شد آغاز ولی من گله دارم "



این قصه شد آغاز، ولی من گله دارم

آغوش شما باز، ولی من گله دارم


انگار نه انگار رها کردی و رفتی

حال آمده‌ای باز، ولی من گله دارم


از شش جهت افتاد دلم در پی‌ات آخر

بن‌بست شد این ماز ولی، من گله دارم


چون پازل درهم پرم از تکه‌ی مبهم

ظاهر غلط ‌انداز ولی، من گله دارم


گفتند که این عشق همان راحت جان است

شد خانه‌برانداز ولی، من گله دارم


از بس که فروخوردم و هیچ از تو نگفتم

غمباد شد این راز، ولی من گله دارم


آن‌قدر زدم بر در این خانه که انگار

این بار شد اعجاز، ولی من گله دارم


این صحنه مجاز است؟ عجب! یا که حقیقت؟!

آغوش شما باز، ولی من گله دارم؟!




1398.7.26