" بی تو آبادی ایران به چه کارم آید؟ "
بی تو گیسوی پریشان به چه کارم آید؟
حال و احوال به سامان به چه کارم آید؟
رفتهای، بعد تو دیگر "دل خوش سیری چند"؟
خبر از سوی تو پنهان، به چه کارم آید؟
جان به آغوش بیابان دلم بردم باز
پرسه در کوچه خیابان به چه کارم آید؟
خاطراتت وطنم بود ولی ویران شد
بی تو آبادی ایران به چه کارم آید؟
تا حوالی دلم آمدهای خیمه بزن
طبع پرگاری دوران به چه کارم آید؟
صبر ایوب ندارم که تو یوسف شدهای
بوی پیراهن جانان به چه کارم آید؟
سخرهی شهر شدم بس که تو را خواستهام
بی تو این شهرت و عنوان به چه کارم آید؟
قلبم افتاد به دستت همه خاکستر شد
شوکت و تخت سلیمان به چه کارم آید؟
بی جهت زنگ در خانه زدی، دررفتی
مرد ترسوی گریزان به چه کارم آید؟
1398.7.29