...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

گاهی به یک فنجان غزل مهمان من باش



" گاهی به یک فنجان غزل مهمان من باش "




گاهی به یک فنجان غزل مهمان من باش

حتی شده یک شب، ولی جانان من باش


کنج خراب آباد دل گنجی است پنهان

خواهان پیدا کردنی، از آنِ من باش


شاید ورق برگشت و ساحل زیر و رو شد

حالا که من طوفانی‌ام، سکـان من باش


تا آخر دنیا دمی باقی است از ما

فرصت غنیمت دان و هم‌پیمان من باش


زخم عمیقی یادگاری از تو دارم

طاقت اگر داری، خودت درمان من باش


حس حضورت مختصاتی تازه دارد

این بار رسمی تازه کن، سامان من باش


دین و دلم را برده‌ای، کافی است دیگر

در مرز این لامذهبی، ایمان من باش


من خود زلیـــــخای زمانم، باورم کن

سردی رها کن، یوســــف کنعان من باش





1398.2.27




نظرات 2 + ارسال نظر
صالح دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 01:26 http://saleh89.blogfa.com

سلام. چقدر خوشحالم بعد از سالها دوباره میخونمتون
امیدوارم حالتون خوب باشه
بدرود

ممنون از حضورتون صالح جان
شاد باشین

انسان شنبه 28 اردیبهشت 1398 ساعت 00:42 http://1398siyah.blogsky.com

مرسی قشنگ بود عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد