" بازار سیاه فکرهایم داغ است "
این درد که میکشم برایم خوب است
وقتی که مسیر زندگی مطلوب است
انگار که پتک در سرم میکوبند
این همهمهها نتیجهی سرکوب است
از فتنهی ذهن دور خود میپیچم
مسموم شدن بهای این آشوب است
بازار سیاه فکرهایم داغ است
هرچند که جنس، جنس نامرغوب است
دربند خیال و فکر و اوهامم باز
شاید تب تند خوردن مشروب است
لعنت به هبوطی که به فکرم واداشت
این قصه به آدم از ازل منسوب است
جنگ است میان دیو و دلبر اما
شیطان درون در انتها مغلوب است
1398.8.12