" این قصه شد آغاز ولی من گله دارم "
این قصه شد آغاز، ولی من گله دارم
آغوش شما باز، ولی من گله دارم
انگار نه انگار رها کردی و رفتی
حال آمدهای باز، ولی من گله دارم
از شش جهت افتاد دلم در پیات آخر
بنبست شد این ماز ولی، من گله دارم
چون پازل درهم پرم از تکهی مبهم
ظاهر غلط انداز ولی، من گله دارم
گفتند که این عشق همان راحت جان است
شد خانهبرانداز ولی، من گله دارم
از بس که فروخوردم و هیچ از تو نگفتم
غمباد شد این راز، ولی من گله دارم
آنقدر زدم بر در این خانه که انگار
این بار شد اعجاز، ولی من گله دارم
این صحنه مجاز است؟ عجب! یا که حقیقت؟!
آغوش شما باز، ولی من گله دارم؟!