« تسلیم »
این بغض ناگهان، خود گو چه آیت است
دلشورههای شوم، دل را چه غایت است
بغضیم و اشک و آه، اما به راهِ دوست
این قصّه از ازل، تا بینهایت است
لبخندها به لب، اما دل آتش است
این وصلۀ تضاد، اوج عنایت است
دل غرقۀ سکوت، فریاد بر لب است
خاموش اینچنین، خود یک حکایت است
پرواز واپسین، در راه ماندهاست
آغاز این هبوط، جای شکایت است
ما را چنین مخواه، ناراستتر ز راست
ما چلّۀ کمان، از تو هدایت است
1388/8/12