...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« پرنده، پرواز، آواز »

« پرنده، پرواز، آواز »



گفتم:


پرندگان را


پرواز و پر گشودن


در آسمان سرودن


یعنی حیات و بودن



گفتی:


درنگ باید


شاید شکسته‌بالی


در آسمان پرواز


مشکل توان پریدن



گفتم:


شکسته‌بالان


پروازآشنایان


در سایه‌سار خورشید


باید ز غم رهیدن



گفتی:


فرشته‌خویی


چتر نگاه خود را


باید که پر گشاید


تا آن شکسته‌بالان


در سایۀ امیدش


بغض صدای خود را


بتوان ز دل زدودن



گفتم:


شکسته‌بالان


در جست‌وجوی خورشید


از بغض این مصیبت


_ هرچند دیر یا زود _


اما توان رهیدن



گفتی:


اگر که آنان


تسلیم سایه‌ها‌یند


پس در حصار عادت


شاید به باد دادند


آداب پر گشودن



گفتم:


خموش بادا


کان مرغکان بیدل


شاید که گاه‌گاهی


در سایه‌سار خورشید


آرام جای گیرند


اما


سلوک پرواز


یا انعکاس آواز


نتوان ز دل زدودن



1382/07/23

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد