...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« خروشی خموش »

« خروشی خموش »



قلب ناآرام دریا در تلاطم‌های بی‌فرجام و طغیانگر


ساحل حلم و صلابت در سکوتی سرد و بنیان‌کَن



می‌خروشد دائماً دریا


با جزر و مدهای پیاپی، هر نفَس، هر بار


می‌دَرَد آرامش دیرین ساحل را



گاه ساحل نیز می‌غرّد درون خویش


از زیر و بم‌های زمان، دل‌ریش


امّا طنین هق‌هقش، افسوس


در سینه‌اش می‌خشکد و خاموش می‌گردد



بحر اندر برزخی سرگشته، ناآرام


ساحل اندر دوزخی سوزان، ولی آرام



تا فرود آیند این اموج جان‌فرسای ناآرام


تا شود _ هرچند ناچیز و حقیر _


آرامشی مهمان این دریای بی‌سامان


بحر اندر احتضاری کهنه می‌سوزد


ساحل امّا دیدگان بر راه


با این تنش‌ها، های‌وهو ها، بی‌قراری‌ها


خاموش می‌سازد



قلب ناآرام دریا در تلاطم‌های بی‌فرجام و طغیانگر


ساحل حلم و صلابت در سکوتی سرد و بنیان‌کَن



1386/05/04

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد