« خروشی خموش »
قلب ناآرام دریا در تلاطمهای بیفرجام و طغیانگر
ساحل حلم و صلابت در سکوتی سرد و بنیانکَن
میخروشد دائماً دریا
با جزر و مدهای پیاپی، هر نفَس، هر بار
میدَرَد آرامش دیرین ساحل را
گاه ساحل نیز میغرّد درون خویش
از زیر و بمهای زمان، دلریش
امّا طنین هقهقش، افسوس
در سینهاش میخشکد و خاموش میگردد
بحر اندر برزخی سرگشته، ناآرام
ساحل اندر دوزخی سوزان، ولی آرام
تا فرود آیند این اموج جانفرسای ناآرام
تا شود _ هرچند ناچیز و حقیر _
آرامشی مهمان این دریای بیسامان
بحر اندر احتضاری کهنه میسوزد
ساحل امّا دیدگان بر راه
با این تنشها، هایوهو ها، بیقراریها
خاموش میسازد
قلب ناآرام دریا در تلاطمهای بیفرجام و طغیانگر
ساحل حلم و صلابت در سکوتی سرد و بنیانکَن
1386/05/04