...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« دلتنگی »

« دلتنگی »


 

ابرها پشت نگاهم به وضوح


خیمه افراشته‌اند



رعدوبرقی که درونم به خروش آمده‌است


ردّ پای ترکی خاموش است


که در این ساحل حسرت


به عبث می‌نشیند بر خاک



جزر و مدّ دل طوفان‌زده را


به دمی، همچو حباب


می‌کند نقشِ بر آب



ولی افسوس


که با این همه «هوی»

 
آن همه «های»


با همه ولوله و ناله و آه



هیچ آدم‌صفت از عرصۀ خاک


سر نزد تا که شود محرم راز



1386/1/16
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد