« شبی تاریک، جهان در خواب »
دل اندر آتشی سوزان، زمان بیدار
نه فانوسی به شب سوزان
نه برگی از درخت افتان
نه بادی در فضای کوچهها پیچان
نه یک جنبندهای حتّی به ره لغزان
شبی تاریک، جهان در خواب
حقیقت در سیاهیهای شب پنهان
زمان بیدار
انسانیّت امّا
خفته اندر جان هر انسان سرگردان
حقیقت را نه کس خواهان
نه حتّی با چراغی کهنه اندر کوچهها جویان
کسان هیهات اندر این زمان
آسوده در خوابی گران، حیران
شبی تاریک، جهان در خواب
تنی تنها در این پسکوچهها لغزان
گهی افتان، گهی خیزان
نه فانوسی
نه حتّی کورسویی از چراغی
روشنایی در کف دستان
که دل در سینه، خود فانوسکی سوزان
نه آوایی، نه فریادی، نه حتّی نالهای، آهی
که لب خاموش و دل در سینه، خود سوزان
شبی تاریک، جهان در خواب و جان در زیر صدها تیغۀ برّان
سپهر نیلگون گریان
نه مهتابی به شب تابان
نه یک جنبنده در این تیرگی جنبان
نه حتّی زوزۀ بادی در این پسکوچهها پیچان
شبی تاریک، جهان در خواب
تنی تنها در این تاریکی ترسان
به ره لغزان، به شب پویان
حقیقت را، عدالت را، صداقت را
به دل جویان
گهی افتان، گهی خیزان
شبی تاریک، جهان در خواب
دل اندر آتشی سوزان
سپهر نیلگون گریان
زمین نالان
ولی افسوس کاین آدمنمایان همچنان در خواب خوش حیران
زمان لیکن چنان بیدار
چنان هشیار
چنان بیتاب...
1386/05/11