« جرعۀ آخر »
دیگر از این شراب جوانی بیخمار
در این شکسته ساغر بیخط و بینشان
چیزی نماندهاست
تهماندۀ وجودمان
جانی است بیرمق
کان هم نثارتان
دیگر از این حیات خزاندیده در بهار
در این سیاهنامۀ از جان و دل سیاه
چیزی نماندهاست
طومار سرنوشتمان
غمنامهای است از ازل
کان هم نثارتان
دیگر از این زمانۀ بربادهاسوار
در واپسین دقایق در حال احتضار
چیزی نماندهاست
جامانده عمرمان
تکلحظهای است مختصر
کان هم نثارتان
دیگر از این نوای پر از حزن بادوام
در پردۀ مکرر ناکوک روزگار
چیزی نماندهاست
موسیقی سرشتمان
آهی است پرشرر
کان هم نثارتان
آن هم نثارتان
1386/05/25