...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

« زاویه‌ای دیگر »

« زاویه‌ای دیگر »



در این دیر کهن


من بر عبث می‌تابم از هر تار و پود هیچ


اندر پود و تاری پوچ‌تر از هیچ



بس که پایم لنگ‌لنگان


می‌کشم باری گران از خویش و هر ناخویش


بر این دوش‌های خسته و ناچیز


از آن توان رفته‌ام


دیگر نمی‌آید به تن هرگز


قوایی تازه‌تر از هیچ



در این عقیم‌آباد دیرینه


دیگر نمی‌یابم نشان از هستی رویان و پیچاپیچ


گرداگرد این گسترده وادی زوال‌آمیز


چیزی بیش‌تر از هیچ



در این ویران‌سرا هرگز


به غیر از یک نوای حزن‌آمیز ملال‌انگیز


دیگر نمی‌آید به گوش جان و دل کس را صدایی هیچ



دیگر نمی‌آید به چشم کس


به غیر از رنگ‌های تیره و تاریک


حتی سایه‌ای ناچیز از کم‌سوترین روشن‌نمایی‌های رنگ‌آمیز


در این سرای سایه‌روشن نیز رنگی بیش



دیگر نمی‌آید کسی هرگز


که برگرداند این سکه بدان روی دگر


وارونه‌سر از پیش و پیشاپیش‌تر از پیش


در این بزم حق‌پوشان کفراندیش



دیگر نمی‌آید کسی اما


شاید که بارانی فرودآید


از دیدگان خسته و لب‌ریز


بر این دهر از هر تیرگی سرریز



دیگر نمی‌آید کسی اما


شاید نگاه دیگری باید


بر این کران بی‌کران


از عاشقی لب‌ریز



دیگر نمی‌آید کسی اما


شاید نگاه دیگری باید مرا


از عاشقی لب‌ریز


شاید نگاه دیگری...



1386/07/12

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد