...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

«این‌جا کلید هم... »

« این‌جا کلید هم... »



باران حکایتی است


از رنج آسمان


بدمستی زمان



باران چه بی‌قرار


از شانه‌های خسته و رنجور آسمان


تا پشت قاب پنجره


سر می‌خورد مدام



باران چه بی‌پناه


در کوچه‌های شب‌زده


در جست‌وجوی یک نفر حتی


در انتظار آب


پر می‌زند مدام



اما دریغ و درد


از شهر خفتگان


از مردمی شمایل انسان و خو حیوان



اما بسی هیهات


از این زمینیان


کآغوش باز و رحمت بی‌حد آسمان


در دست‌هایشان


جز با بهای حلقه و زنجیر و مهر و موم


با هیچ و هیچ و هیچ


برابر نمی‌شود



این‌جا به جای عشق


بازار قفل بی‌دلان


پر آب و رونق است



این‌جا کلید هم


بر دار قفل و حلقه و زنجیر مرده‌است


افسوس از کلید


این‌جا کلید هم


از پیش مرده‌است


این‌جا کلید هم...



1387/11/12

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد