-
« زاویهای دیگر »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 19:02
« زاویهای دیگر » در این دیر کهن من بر عبث میتابم از هر تار و پود هیچ اندر پود و تاری پوچتر از هیچ بس که پایم لنگلنگان میکشم باری گران از خویش و هر ناخویش بر این دوشهای خسته و ناچیز از آن توان رفتهام دیگر نمیآید به تن هرگز قوایی تازهتر از هیچ در این عقیمآباد دیرینه دیگر نمییابم نشان از هستی رویان و پیچاپیچ...
-
« ... کان هم نثارتان »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 18:54
« جرعۀ آخر » دیگر از این شراب جوانی بیخمار در این شکسته ساغر بیخط و بینشان چیزی نماندهاست تهماندۀ وجودمان جانی است بیرمق کان هم نثارتان دیگر از این حیات خزاندیده در بهار در این سیاهنامۀ از جان و دل سیاه چیزی نماندهاست طومار سرنوشتمان غمنامهای است از ازل کان هم نثارتان دیگر از این زمانۀ بربادهاسوار در...
-
« کودکان جنگ »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 18:00
« کودکان جنگ » کودکی ؟ نه! کودکانی بیشمار رشتههای زندگیشان پاره گشت از کدامین روی این کابوس رنج بر فضای زندگیشان چیره گشت سیل خون، بارن سیلآسای اشک ضجههایی دلخراش اندر پی هر جنگ سرد گردبادی بس عظیم از آتش سوزان خشم آفت نامردمیها ای دریغا جای عشق در تمام سینهها روییده گشت جام قلب کودکان بیگناه لببهلب از شوکران...
-
« شبی تاریک، جهان در خواب »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 17:44
« شبی تاریک، جهان در خواب » شبی تاریک، جهان در خواب دل اندر آتشی سوزان، زمان بیدار نه فانوسی به شب سوزان نه برگی از درخت افتان نه بادی در فضای کوچهها پیچان نه یک جنبندهای حتّی به ره لغزان شبی تاریک، جهان در خواب حقیقت در سیاهیهای شب پنهان زمان بیدار انسانیّت امّا خفته اندر جان هر انسان سرگردان حقیقت را نه کس خواهان...
-
« دلتنگی »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 17:41
« دلتنگ ی » ابرها پشت نگاهم به وضوح خیمه افراشتهاند رعدوبرقی که درونم به خروش آمدهاست ردّ پای ترکی خاموش است که در این ساحل حسرت به عبث مینشیند بر خاک جزر و مدّ دل طوفانزده را به دمی، همچو حباب میکند نقشِ بر آب ولی افسو س که با این همه «هوی» آن همه «های» با همه ولوله و ناله و آه هیچ آدمصفت از عرصۀ خاک سر نزد تا...
-
« مناجات »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 17:32
« تقدیم به ساحت مقدس اما زمان (عج) » « مناجات » خداوندا تو خود میخوانیام اما کدامین سوی من هرگز نمیدانم گمانم آن صراط مستقیم اما کدامین ره، صراط مستقیمت است من هرگز نمیدانم به سوی ناکجاآبادِ مقصودت رهی صعب و سیه اما کدامین لحظه آیا میرسم یا نه من هرگز نمیدانم برون خود لَیلةُالحَشر است و در من وحشت و درد گنه...
-
« خروشی خموش »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 17:27
« خروشی خموش » قلب ناآرام دریا در تلاطمهای بیفرجام و طغیانگر ساحل حلم و صلابت در سکوتی سرد و بنیانکَن میخروشد دائماً دریا با جزر و مدهای پیاپی، هر نفَس، هر بار میدَرَد آرامش دیرین ساحل را گاه ساحل نیز میغرّد درون خویش از زیر و بمهای زمان، دلریش امّا طنین هقهقش، افسوس در سینهاش میخشکد و خاموش میگردد بحر...
-
« ناگفتهها »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 17:21
« ناگفتهها » در اینجا گفتنی کم نیست زبان گفتنیها را دگر هرگز توانی نیست در این وحشتسرای خفتۀ خاموش زبان گفتنیها را چه بیرحمانه میبندند با انساننماییهای هستیسوز چه بیرحمانه میتازند بر جام وجود ما چه بیشرمانه میبلعند تنها جرعۀ باقی ز نام ما همانا خوب میدانند کاین ساغر اگر چیزیست در خور نیست سرتاسر پر از...
-
« تعمق »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 16:00
« تعمق » در این آشفتهبازاری که کس جز سنگ بر سینه از آن خود نمیکوبد چه گویم من که در اعماق این نامردمیها با تمام گفتنیهایم خموش مهر بر لب دارم و اینگونه حیرانم که سر در لاک خود با خویشتن فریاد میدارم: سراسر غرق پندارم سراسر غرق پندارم... 1384/11/20
-
« طغیان »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 15:57
« طغیان » خروشیدم خروشیدم به هنگامی که یک شیون کلافی بود بر گردن خروشیدم که گویم این منم یاران جوانمردان! که زیر ظلمهای آهنینگامان همان نامردمان بیدل ایام به هر دم میسپارم جان خروشیدم که گویم این منم خسته منم افسرده و دلتنگ و پربسته منم بیبالوپر، تنها منم بیجان و بیانجام که در کنج قفس بیتاب تمام هستی خود را...
-
« چلیپای سوخته »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 15:49
« چلیپای سوخته » من از ناباوری مصلوب تردیدم به دار قالی عمرم که از روز ازل برپاست نهادم من گرههای زیادی را و میبافم پیاپی هستی خود را به تار و پودی از الوان گوناگون ولیکن هرچه میبافم از این طرح منقشگشته در پیشم به جز نقش سیاهی گاه روشنتر از آن طرحی نمییابم به دنبال کلافی تیرهتر هرچند میگردم به غیر از تار و پود...
-
« بر شانههای خاک »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 15:34
« تقدیم به دنیای غ ریب اش کهای مادرم » « بر شانههای خاک » اینسان گرفتهوار بر شانههای خستۀ این خاک مردهوار آسودهتر ببار اینجا به غیر خاک _ این تکیهگاه آه _ حتی صلیب شانۀ یک مرد روزگار تنها به یک دقیقۀ بی نام و بی نشان هرگز نشد نثار اینسان گرفتهوار اینک، در این زمان در عصر خفتگان با این طنین هقهقت اینگونه...
-
« همهمه »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 15:15
« همهمه » همه در همهمۀ بودن خویش من همه غرق تماشای سکوت پشت این پنجرههایی که به تنهایی من زل زدهاند چه مهآلوده شبی است که روایتگر یک حکایتی است: «قصۀ ریزش اسک در سکوتی ازلی پس یک خاطرۀ تلخ و تهی » لیکن این آدمیان گرم سرور همه در همهمه و مست غرور بی که حتی یک دم غربت این اشکها را شانهای باشند آرام و صبور... پس...
-
« پرنده، پرواز، آواز »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 15:11
« پرنده، پرواز، آواز » گفتم: پرندگان را پرواز و پر گشودن در آسمان سرودن یعنی حیات و بودن گفتی: درنگ باید شاید شکستهبالی در آسمان پرواز مشکل توان پریدن گفتم: شکستهبالان پروازآشنایان در سایهسار خورشید باید ز غم رهیدن گفتی: فرشتهخویی چتر نگاه خود را باید که پر گشاید تا آن شکستهبالان در سایۀ امیدش بغض صدای خود را...
-
« انتظار »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 15:00
(تقدیم به منجی بشریت) «انتظار» چه دلگرفته هوایی نشسته بر دل ما همیشه منتظریم و کسی نمیآید کسی نمیآید که در دوراهی تردیدهای بیپایان شراب روشن آفتاب مشرق را... چه میگویم! که حتّی کورسویی از چراغی کهنه را بر ما روا دارد کسی نمیآید که در تقاطع بیراهههای خاموشی سموم یأسبرانگیز نیستیها را ز پیش برگیرد «کسان» هیاکل...
-
« حیرت »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 15:00
« حیرت » بغضی به وسعت « هیچ » حصار تنفسی دیگر... بنبست یک « سکوت » ابهام پر ابهتی دیگر... اینک همای اشک در خلسهای خموش تسلیم یک حقیقت دیگر.... 1382/08/02
-
« نجواگر سکوت »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:59
« نجواگر سکوت » نجواگر سکوت در دقایقی مجهول خروشان و جوشان ولیکن خموش نه دل را توانی به گفتارها نه دیگر تحمل به دشنامها سراسر سکوت است و تاریکی و انزجار سراسر خروش است و خاموشی و انکسار ز ناباوران جهان ناجوانمردمان نه دیگر به دل تاب تنها شدن نه دیگر تحمل به رسوا شدن سراسر خروش و سراسر سکوت زبانبسته بهتر از این پس...
-
« میعاد »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:59
«میعاد» در چهارسوی کهنه و دیرینۀ زمان آنگه که باد میعاد جاودانۀ ما را گواه بود گفتم که باد فاصلهای در میان ماست گفتی: کمی درنگ کاین باد ناشناس که هوهوکنان میان ماست پیوند یک جهان آغاز ماجراست گفتم: اگر که باد این باد ناشناس که هوهوکنان میان ماست آغاز ماجرا است پس عهد ما دو تن چون باد بر هواست... 1382/7/22
-
« نفسی تا... »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:56
« نفسی تا... » نفسی برآمد از دل که سوار حرف باد است چمدان عمر ما را بسان یک مسافر که ز اولین تنفس به راه سرنوشت است به نشان سرگذشتش به دست باد دادهاست نفسی برآمد از دل که کنون دگر نباشد سفری دراز کردهاست که انتهایش اکنون به پناه مرگ باز است نفسی برآمد از دل سوار مرگ برخاست غبار زندگی را به صفای مرگ آراست......
-
« امید »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:30
« امید » در تار و پور تیرۀ شبهای بیچراغ تو را فانوس در چشم است مرا چشمان تیره منتظر در راه در لحظه لحظههای سیاه و مهیب عمر گو، گر تو را امید سپیدی به دل ماندهاست پس این چه فریاد است کز کنج آشیانۀ تاریک سینهات تا سقف صادقانهترین آرزوی خود پرواز دادهای!؟ گو، در دل سیاهی شبهای انتظار گر بر دلت امّید بازگشت مسافر...
-
« نغمهپرداز سکوت »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:29
« نغمهپرداز سکوت » در دیاری که سکوت شهر شب با طلوع چلچراغ دیدگان پر نور بود نغمهپرداز دل بیتاب من واژههای مبهم عشق تو بود کز درون روشنای آینه بازتابش بر دلم افتاده بود لیک اکنون که سکوت شهر شب تک چراغی را به دل حسرت بَرَد پردههای عشق را هم این سکوت ناجوانمردانه درهم بشکند باز در قلب کدامین آینه نغمه پردازد دل...
-
« مسافر ویرانههای زندگی »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:28
« رعد و برق » صدای آسمان است این که امشب باز بیدار است کلاف عقدههای روزگاران را پریشانوار گریان است: « که بس بیهوده میپاید شب و روزش پیاپیوار » نمیداند که قلب این جهان مرده هم از جنس فریاد است که همچون او پریشانوار گریان است... 1381/08/09
-
« سکۀ زندگی »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:15
« سکۀ زندگی » زندگی را سکهای خواندند از این روی که گهی زین سوی میچرخد گهی زآن سوی بدین سو گر بچرخد خنجر اندوه به قلب صاحبانش میزند هر روز برای قفل دلها که تو در توست رهآوردش: « همه رنجیرها بر دوش » بدان سو گر بچرخد رنگ هر شادی زند بر قلبهاشان مهر آزادی ولیکن هر دو روی سکه یک بازی است گهی زین سوی میچرخد که...
-
« ایستادگی »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:13
« ایستادگی » مرا این تک درخت شاخهبشکسته بدون برگ و بیریشه در این وادی در این بیگانهآبادی رها کردند صدا از دل برآوردم که ای یاران جوانمردان! « نیازم ریشه در خاک است همان یک قطرۀ آب است » ولیکن در صدایم موج خواهش ریشهکن میشد صدا در دل فنا میشد در اعماق سکوتی تیرهتر از قلب نامردان _ همان یاران _ رها بودم خزانها...
-
« اتحاد »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:12
« اتحاد » در برکۀ تنهایی هر یک به رهی رفتیم عمری به سر آمد لیک تنها به رهی ماندیم از غربت و تنهایی بیزار و پریشانیم تا دست به هم دادیم تا عشق به هم بستیم مانند بهارانیم وز برکۀ تنهایی مشتاق به دریاییم 13 80 /04/25
-
« ققنوس »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 14:12
« ققنوس » صدای صاف کوهستان به گوشم باز میآید که گوید: بایدم رفتن پریدن از درون غار تنهایی رهیدن ولی من باز هم با اینهمه فریاد کوهستان در این غار به پای خویش میبینم طناب کهنۀ آن روزگاران را ولی من حال در دل آروز دارم که بینم در نگاهت باز رمز و راز بودن را ولی من باز هم باید به پا خیزم بسازم مشعل آتش پس آنگه بر دلم...
-
« گل یا... »
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 22:01
« گل یا ... » دو مشتش رو به رویم بود و چشمانم نگاه خیرهاش را جستوجو میکرد که تصمیم نهایی _ پاسخی در لایۀ ابهام _ با من بود گره بر مشتها از پیش محکمتر... و چین ابروان درهمش از پیش درهمتر... و من در کندوکاوی سخت، از او هم، مصممتر... به فکر روزهای رفته افتادم و سی سالی که از عمرم....... هدر میرفت یا...........
-
« گاهی سکوت سایۀ فریادهای ماست »
یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 20:38
( استاد عزیزم « نوید جان » سپاسگزارم از اینکه در تک تک لحظات سرودن همراهم بود ی ن ) « تقدیم به تو که هر لحظه با منی » « گاهی سکوت سایۀ فریادهای ماست » دیگر برای بیکسیام کس نمیشوی از خاطرم برو که مقدّس نمیشوی مرز میان ماندن و رفتن اشارهای است یک لحظه مکث، پاسخ هر استخارهای است تقدیر من که لنگر تردید پس کشید دریای...